غزل غزل های سلیمان   2013-09-07 19:34:42

سرود سوم

«- شب همه شب تنها در فرش ِ خواب ِ خويش
بى‏ خود از خويش هواى زيبارويى را به سر داشتم كه جانم از او سوزان است.
اما او را نيافتم.

پس خانه را وانهاده سرگشته ‏ى سوق‏ ها و گذرها در شهر پريشان شدم.
به هواى آن كه جانم از او سوزان است.
به هر جائى جُستم ‏اش، به هر جائى پرسيدم ‏اش
اما بازش نيافتم، بازش نيافتم.

چون در گروه ِ گزمه گان درآمدم كه گشت ِ شبانه را گِرد ِ شهر مى ‏گشتند با ايشان گفتم:
- اى مردان نيك دل! آيا آن را كه دلم از او بى‏ خويش است نديده ‏ايد؟»
ليكن ايشان راه خود گرفتند و مرا پاسخى نگفتند.
«بارى. هنوز از ايشان ‏چندان بر نگذشته بودم كه آن‏را كه دلم از او بى‏ خويش است باز يافتم
و او را گرفته رهانكردم، تا به خانه‏ ى مادر ِ خود بردم‏ اش،
به حجله‏ ى پنهان ِ زنى كه مرا در سينه‏ ى خويش حمل كرده است. -
و او مرا شد
و من او را شدم به ‏تمامى.»

«- اى دختران اورشليم! شما را
به غزالان و ماده آهوان ِ دشت ‏ها سوگند مى‏ دهم
دلارام ِ مرا كه سخت خوش آراميده است بيدار مكنيد
و جز به ساعتى كه خود خواسته از خواب‏اش بر نه انگيزيد!»

«- به غريو و هلهله‏ ى عبور ِ اين موكب از حاشيه‏ ى بيابان از خواب برآمده ‏ام.
راستى را اين موكب از آن ِ كيست؟
مانا ستونى از دود است، از عطر مُر و بخور آكنده
چنان كه گوئى همه كالاى سوق ِ عطاران را يك جا بر آتش نهاده‏ اند.
اينك تخت ِ روان ِ شاه سليمان است با شصت جنگاور ِ گزيده از تمامى ِ يلان ِ اسرائيل به گرد اندرش.
نگه‏بانانى نبرد آزموده با شمشيرهاى بلند
كه گام برمى‏ دارند و سلاح ‏ها بر گرده ‏هاى زره ‏بند ِ ايشان صدا مى ‏كند.
و در برابر ِ دام‏هاى ظلمت، پا تا به سر غرقه در سلاح‏اند.

آرى، هودج زرينى است اين
كه به راى شاه سليمان طرح افكنده‏ اند از براى او.

از چوب مضاعف سدر ِ لبنان است.
ستون ‏هايش يك پارچه از سيم ِ فشرده است، كرسى ‏اش از ارغوان.
ميان‏ اش مُعَرق ِ لعل‏ گون است و آسترش از شور ِ عشق به سرانگشت ِ دختران ِ اورشليم چشمه ‏دوزى شده است.

هان، شتاب كنيد اى دختران ِ صهيون شتاب كنيد!
شتابان از خانه ‏هاى خويش به در آئيد!
آه! به تحسين و تماشا آييد، نه شاه سليمان را و كبكبه‏ اش را
بل آن را كه بسى نيكوتر از سليمان است: پادشاه ِ محبت را به تماشا آييد، آراسته به تاجى كه مادرش به روز ِ همايون ِ عروسى ِ ما بر سرِ او نهاد.

اى روز ِ زفاف، روز ِ شكوفائى ِ دل ‏ها!…»


ترجمه ی احمد شاملو از عهد عتیق



نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات